باران جونمباران جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

باران دختر پاییزی من‍ـــــــ

خاطرات این چند روزمون

اول از همه از دوستای گلمون تشکر میکنم که به خاطر محبت های زیادی که به منو دخملی دارن   واقعا خیلی از روزها وقت  کم میارم  نمیتونم پاسخ همه دوستانو تو وبلاگ خودشون بدم   و یا به وبلاگشون سر بزنم ولی  وقتی  میام میبنم همونهایی که من اصلا نتوستم براشون حتی یک پیام بزارم بازم برام کلی کامنت گذاشتن و مثل همیشه شرمنده ام میکنن واقعا همتونو دوست دارم و ایشالا بتونم جبران کنم به نظرم  مادر بودن خیلیییییییییییییی سخته یعنی تمام وقت آدمو میگیره وقتی تو خونه هستیم دلم برات میسوزه چون همش میری لباساتو میپوشی و میری جلوی در و شروع میکنی بای بای کردن که بریم بیرون همین که میبرمت بیرون یه بادو طوفانی ...
29 ارديبهشت 1392

اولین مشهد دخملم

نازنین من در تاریخ 15 /2 92 ساعت 8 شب حرکت قطار بود و ما نیم ساعتی زودتر تو راه آهن بودیم بازی استقلال و فولاد هم بود و کلی جمیعت تو را ه آهن خیره به tv بودن آخه اگر استقلال بازی رو میبرد قهرمان میشد و از اونجایی که من عاشق فوتبال و البته استقلالم دوست داشتم که بازی رو ببینم ولی تند تند اعلام میکرد که باید سوار قطار بشیم این بود که سوار قطار شدیم و نتیجه بازی رو از خاله زهرا پرسیدم و اونم گفت که اسقلال قهرمان شد وقتی سوار قطار شدیم خیلی استرس داشتم که نکنه ی موقع اذیت بشی ولی خدا رو شکر خیلی خوب بودی همین که سوار شدیم چون اولش خیلی گرم بود لباستو در اوردم و تو کلی خوشحال شدی کلی عروسک بازی کر...
21 ارديبهشت 1392

این دو روز خونه مامان بزرگا

عسلکم چهارشنبه که روز مادر بود رفتیم خونه مامانی  کلی اونجا با علی (پسر عمه مهتاب) بازی کردی و بدو بدو تو حیاط منم همش میترسیم بخوری زمین این بود که  دنبالتون می دویدم و تو هم خوشت اومده بود وکلی از ته دلت میخندیدی   باران  و علی کوچولو   این همون خنده هاییه که میگم از ته دله تا خسته میشی ولو میشی رو زمین تو این عکس خودت رفتی رو پله نشستی بعد اشاره کردی به علی که اونم بیاد پیشت     بعد طبق روال همیشه یه سری هم زدین به گلخونه   روز پنج شنبه رفتیم خیابون بهار چون یکی از لباسات بزرگ بود برات عوض کردم...
15 ارديبهشت 1392

خرید برای دخمل گلم

عسل مامان دیروز با دایی محمد و زندایی مینا رفتیم خیابون بهار و کلی لباس خوشگل برات خریدم البته هفته پیش هم که با بابایی بیرون رفته بودیم یه سری دیگه لباس برات گرفتم خیلی برام لذت بخشه که همش برات خرید کنم و هر بار که میرم خرید قبلش میگم هیچی دیگه برای باران نمیگیرم !!!!!! ولی وقتی یه چیزی می بینم یادم میره همه قول قرارها دیشب خونه بودیم تو دستت یه کاغذ خیییییلی کوچولو بود اومدی دادیی به بابایی و گفتی آغاله منو بابایی چشامون گرد شد گفتیم چیه دوباره گفتی آغاله یعنی آشغاله   این لباس دوست بابایی عمو احسان برات هدیه داده این لباسها بزرگه ولی خوشم اومد برات خریدم ایشالا وقتی بزرگ شدی بپوشی ...
11 ارديبهشت 1392

روز تون مبارک

روز مادر یعنی به تعداد همه ی روزهای گذشته تو .صبوری ! روز مادر یعنی به تعداد همه ی روزهای آینده تو  دلواپسی ! روز مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو بیداری! روز مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! روز مادر یعنی بهانه ای در آغوش کشیدن او که نوازشگر همه ی سالهای دلتنگی تو بود ! روز مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن !  زیباترین خلقت عالم روزت مبارک مامان خوبم و مادر شوهر عزیزم و  دوستای گلم روزتون مبارک ...
11 ارديبهشت 1392

متین گلم

دوستای گلم ممنون از همگی که  به دخملی  رای دادید کامنتها خیلی زیاد بوده  یکی یکی تایید میکنم این چند روزه خیلی سرم شلوغه دیروز که با خاله ساجده رفتیم بازار  و کلی برای شما دوتا وروجک اسباب بازی خریدیم و برای مامانا روز مادر هفته آینده هم قراره ایشالا بریم مشهد بابایی کل کارها رو سپرد به من از گرفتن تور و... منم کلی تحقیق کردم و بلاخره یکی رو انتخاب کردم و قراره جفت مامان بزرگا همراهمون باشن البته قرار بود با هواپیما بریم ولی نمیدونم چرا ترسیدم  از هواپیما و پرواز های داخلی این بود که قطار رو انتخاب کردم البته ساعت حرکتمون 8 شبه ولی بدجوری استرس گرفتم که نکنه تو قطار اذییت بشی و اذیتمون کنی...
10 ارديبهشت 1392

باران من

عشق من چند روزیه که خیلی عصبانی و بد اخلاق شدی دیروز که دهنت رو باز کردی دیدم دندونای نیشت خیلی ناجور باد کرده و از طرفی هم در گیر دندونای آسیابت هستی چند شبی هست که تو خواب بیدار میشی و خیلی مظلوم فقط اشک میریزی میدونم که داری اذیت میشی فقط خدا کنه زودتر همشون در بیاد تا راحت بشی دو شب پیش اصلا نتوستی تا صبح بخوابی و فقط دستت رو تو صورتت میگرفتی و گریه میکردی ساعت 7 صبح بود که با بابایی بردیمت بیرون همین که سوار ماشین شدی خوابت برد دیروز هم بردیمت هاپپرمی اونجا رو خیلی دوست داری چون جای بازی داره بعد که اومدیم خونه بعد از یه حموم حسابی کلی لالا کردی خیلی بامزه شدی کلی کلمات درهم وبرهم میگی وقتی میگم ...
7 ارديبهشت 1392

سخنان بزرگان

  ادامه مطلب     براستی کدام برترند ؟ دستی که گره ای رو باز کنه یا چشمی که فقط ببینه و دلسوزی کنه ؟ °°°°°°°°°°°°°°°°° وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره . . . °°°°°°°°°°°°°°°°° فقیر برای سیر کردن شکمش در عذاب است و ثروتمند برای معالجه ناراحتی . . . (بنجامین فرانکلین) °°°°°°°°°&...
7 ارديبهشت 1392